دخترم با تو سخن مي گويم

زندگي در نگهم گلزاريست ‏

و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏

من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏

گل عفت ، گل صدرنگ اميد ‏

گل فرداي بزرگ

گل فرداي سپيد

چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏

گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏

کس نگيرد زگل مرده سراغ

دخترم با تو سخن مي گويم ‏

ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش

همه گل چين گل امروزند ‏

همه هستي سوزند ‏

کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏


آنکه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد ‏

بلبل عاشق نيست ‏

بلکه گلچين سيه کرداريست ‏

که سراسيمه دود در پي گل هاي لطيف ‏

تا يکي لحظه به چنگ آرد و ريزد بر خا ک

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک ‏

تو گل شادابي ‏

به ره باد مرو ‏

غافل از باد مشو

اي گل صد پر من ‏

همه گوهر شکنند ‏

ديو ،کي ارزش گوهر داند ‏

دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من

تو که تک گوهر دنياي مني ‏

دل به لبخند حرامي مسپار ،دزد را دوست مخوان ‏

چشم اميد به ابليس مدار ‏

اي گوهر تابنده بي مانند ‏

خويش را خار مبين ‏

آری اي دخترکم ‏

اي سراپا الماس ،از حرامي بهراس ‏

قيمت خود مشکن ‏

قدر خود را بشناس